پلاک ۲۲ نشانی ایمان و اتحاد

دل نوشته . خبری .فرهنگی . سیاسی. هنری
مشخصات بلاگ
پلاک ۲۲ نشانی ایمان و اتحاد



به نام خدای مهدی (عج)

هوا خیلی سرد بود و ما غواص ها آماده عملیات بودیم...

به خاطر مجروحیت هایی که داشتم ؛ فک من برای چندمین بار قفل شده بود ؛ هر بار حدود 15 روز طول میکشید تا باز شود و من در این مدت فقط میتوانستم مایعات بنوشم و این زیاد مرا نگه نمیداشت و بعد چند ساعت باز هم گشنه میشدم.

برای همین به اورژانس که نزدیک گردان بود رفتم.

پیش پزشک رفتم و گفتم دهانم قفل شده!

دکتر: خوب دهانتو باز کن ببینم!

فقط میتوانستم لب هایم را باز کنم چون دندانهایم با فشار به هم چسبیده بودند! دکتر دوباره گفت: میگم دهنتو باز کن!

گفتم: اگه میتونستم که اینجا نمیومدم

دکتر: واقعا دندونات این طوری قفل شدن؟

برایش جالب شده بودم ؛ پرسید پس این مدت چی میخوری؟

گفتم: هیچی چای شیرین درست میکنم و توش نون خیس میکنم!

دکتر: تو چرا تا حالا این جا موندی ؛ باید تو را عقب میفرستادن ... بیمارستان ...

با هم حرف زدیم و او به حرف هایم که از بین دو ردیف دندان به فشرده ادا میکردم گوش میداد؛ فهمید عقب برو نیستم!

برای معاینه پیراهنم را بالا زدم ؛ همین طور که مشغول معاینه بود متوجه شدم گریه میکند ...

بهم گفت تو با این بدنت وارد آب میشوی فکر نمیکنی فردا بدنت چرک میکند میافتی ؟

باورش نمیشد تا آنروز 22 بار بدنم را جراحی کرده باشم میگفت اصلا با عقل جور در نمیآید.

حالا دیگر من مشغول روحیه دادن به دکتر شدم !!!

بعد ها راهی برای قفل شدن دندانهایم پیدا کردم...

دو تا از دندان هایم را شکستم تا بتوانم راحت تر غذا بخورم!!!

برگرفته از کتاب نور الدین پسر ایران صفحات 528/529


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۷/۲۹
علیرضا سوار

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی